خود فریبی روش کربن 14 و چوبگاهشناسی

خود فریبی روش کربن 14 و چوبگاهشناسی
از نشریه زایتن اشپرونگه شماره 8 ،
(1996) 3 361-389
کریستین بلوس هانس اولریخ نیمیتز
مترجم : سلمان سهیلی

یادداشت مترجم :
1- اصل متن انگلیسی دارای برخی ایرادات نگارشی-انشایی است و دلیل احتمالی آن آلمانی بودن زبان مادری نویسنده است.
2-برخی از واژگان انگلیسی موجود در متن اولیه شاید و برخی قطعا برای نخستین بار توسط مترجمِ، معادل یابیِ فارسی شده اند که برخی از آنها از قرارِ زیرند : گاه : Date، پیش گاه گذاری : Dating ، گاه گذاری : Dating ، همگاه سازی : Synchronization ، جُنبانَک : Wiggle ، دما-سنجیده: Temperature-determined ، رطوبت-سنجیده : Moisture-determined

3- اگر چه بر طبق عُرف، Dendrochronology را به گاهشناسی درختی ترجمه می کنند ولی سلیقه شخصی مترجم آن را به چوبگاهشناسی برگردانده است. و به همین ترتیب سایر مشتقات آن شامل چوبگاهشناس و چوبگاهشناختی است.
3- اصل واژگان مهم متن در پاورقی آمده اند.

یاداشت نویسنده: این مقاله مباحث مطرح شده تا نوامبر 1996 را منعکس می کند. از آن زمان تا کنون مواضع مفصل تری اتخاذ شده است. بنابراین ما این نسخه را منتشر می کنیم و به مباحث اصلی انجام شده در زایتن اشپرونگه و کتاب “سقوط کربن 14” که قرار است در بهار امسال چاپ شود ارجاع می دهیم .
 استفاده از C14 به جای 14C : بر اساس تجربه ما ، کل دنیا به جای صحبت از رادیو کربن یا فورتین سی(14C ) از سی فورتین (=C14) صحبت می کند . بعلاوه ، همگی مشخصا چه وقتی صحبت از ایزوتوپ رادیو اکتیو کربن 14C می کنند و چه زمانی که سخن از روش تشخیص سن قطعی بر پایه میزان رادیواکتیویته می رانند منظورشان یکی است. لذا ما هم از همین عرف پیروی می کنیم تا خواندن و صحبت کردن درباره آنها آسان باشد.
منبع متن : این متن ترجمه ای است از” Der Selbstbetrug von C14-Methode und Dendrochronologie ” که برای نخستین بار در زایتن شپرونگه  8 (1996) 3 361-389  چاپ شده است و نیز چاپ مجددی از آن (ویرایش MANTIS) بهمراه Die ‘magic dates’ und ‘secret procedures’ der Dendrochronologie () بقلم اچ . او . نیمتز و DendrochronologischeZirkelschlüsse نوشته اچ . ایلیگ قابل مشاهده است.بدنه اصلی آن ترجمه ای حرفه ای است و بخش های کوچکتر آن توسط خود نویسندگان ویراسته شده و یا تکمیل شده است . بخش 9 آن کلا بر پایه دانش انگلیسی نویسندگان ترجمه شده است .

خود فریبی[1] روش کربن 14 و چوبگاهشناسی
چگونه احتیاجات فوری علوم فرعی ، باعث القای این برداشت غلط شد که دانش چوبگاهشناسی دانشی قابل تکیه و اطمینان پذیر است.
کریستین بلوس هانس اولریخ نیمیتز

آنچه که در نشست سالانه گاهشناسی هامبورگ مقاله ای پیرامون C14 عنوان شده بود اکنون بصورت مقاله ای در مورد چوب شناسی (Dendrology) تغییر یافته است . مقاله اولی سال گذشته در مجله حاضر نیز چاپ شده بود [Niemitz 1995, see also Illig 1991] . اهل فن می داند که اگر علم چوبگاهشناسی ایفای نقش نمی کرد ، روش C14 مدت ها پیش به فراموشی سپرده شده بود. هر سنجشی که به روش C14 صورت می گیرد  باید کالیبره شود و تنها چوبگاهشناسی است که می تواند منابع موردنیاز برای کالیبره کردن همه جانبه آن را فراهم آورد.(شکل ……) . بدون چنین همیاری ، روش C14 اعتبار خود را ،بعنوان قابل اعتمادترین روش تعیین سن قطعی مصنوعات تاریخی 50000 سال اخیر ، از دست می داد..
در تقابل با این موضوع ، افراد به ندرت از این موضوع باخبرند که بدون چوبگاهشناسی C14 ، هرگز قادر نمی بودیم توالی حلقه–درخت های عصر پسایخبندان را فراهم آوریم .

1. چگونه چوبگاهشناسان ، خود را تا سطح گاه شناسی سنتی اروپا تنزل داده اند .
چوبگاهشناسان با چالشی حیاتی مواجه شدند و آن این بود که توالی های شناوری از حلقه-درخت وجود دارند که پیش گاهگذاری آنها غیر ممکن است.. این خیلی عالی بود و هست. انتظار می رفت گاه نگاری های شناور در محدوده یک توالی حلقه-درخت به درستی کار کند و کل عصر یخبندان را که نهایتا قرار است کامل شود پوشش دهد.
اگر یک نمونه چوبِ ناشناخته بررسی می شد تا مشخص شود آیا به درد تمدید “مستر” (توالی معیار) می خورده است یا نه و هیچ نشانه ای از حوزه گاه نگارانه ای که دربرگیرنده آن باشد وجود نمی داشت ، ” احتمال اولیه یافتنِ گاه[2]ِ صحیح [که شامل لایه های هم گاه است] آنقدر کم می بود که شانس حقیقی کمی برای یافتن آن وجود داشت” [هولشتاین 1970،147] . در نظر هولشتاین ، تحلیل و نتیجه گیری از یک توالی معین در حلقه-درخت ها بدون پیش گاهگذاری آن از طریق علوم تاریخی امری قابل تکیه نبود چرا که پشتیبانی خارجی چنین رویکردی در صورت پذیرفتن “همگاه سازی” غلط از میان هزارن امکانِ موجود برای همگاه سازی ، خطر گاهگذاری نادرست را به همراه می داشت.
بیشتر همکاران هولشتاین به هنگام پیش گاهگذاری به روش C14 متکی بودند . نیوکرونولوژیست ها با اینکه هیچ مصنوعه چوبی واجد گاهِ قطعی در اختیار نداشتند ، بر آن شدند که بکمک این روش، به کار در مورد بازه پسایخبندان متقدم ادامه دهند . اچ شوابایدیسن [1983،284] خاطرنشان کرد که تحقیقاتی که صرفا  توسط فیزیکدان ها و چوب-گاه شناسان متخصص C14 انجام شده است نمی تواند ما را به هدفمان برساند . در ازا باید از “باستان شناسانِ همواره درگیر رقابت” تقاضا کرد تا قدم پیش بگذارند..
ما با عقیده هولشتاین درباره اینکه پذیرش لایه های همگاه بعنوان توالی حلقه-درخت ، بدون جستجوی تکیه گاه و پایه،ایرادات اساسی دارد موافقیم : واقعا ممکن نیست بدون پیش گاهگذاری درهیچ همگاه سازی ای موفق شویم .از سوی دیگر، ما گاه نگاری سنتی را ، که چوبگاهشناسانی همچون هولشتاین بدون قید وشرط پذیرفته اند نمی پذیریم . اینان  بدون هیچ فکری لایه های همگاه خود را به یک تقویمِ مسیحیِ که بر پایه معیارهای مشکوک بنیان دارد ، تسلیم می کنند . اگر کسی بخواهد به مساعدت روشهای دیگر تکیه کند باید اطمینان حاصل کند که این روشها کارآمدند.
چوبگاهشناسی بر این باور است که وقتی به داده های تاریخی آمیخته با پس زمینه تاریخ اروپا تکیه می کند، بنیان های قطعا محکم و ایمنی برای خود فراهم آورده است . مقایسه ها را ادامه می دهد تا جایی که به لایه های همگاه مناسب دست یابد. این همان چیزی است که چوب-گاهشناسان میل دارند همگاه سازیِ “موفق” بخوانند [برای مثال به بِکِر/اشمیت 1982،104 نکاه کنید] . این در حالی است که حتی “همگاه سازی قانع کننده” [شوابدیسن 1983،282 درباره ماستر از “کیرنسولزباخ” ] در تحلیل نهایی[یک جمع بندی ، مثلا با لویشنر/دلورمه 1984،234]ثابت می کند که تصوری غلط در مبحث گاهگذاری  به حساب می آید .اچ-او نیمتز توضیح داده است که مشکل بسامد هشداردهنده موارد غیرعادی در بازه باصطلاح “فضای مهاجرت توده ای” [1995همچنین ایلیگ 1991] که حتی برطبق معیار درونی چوب-گاهشناسی غیرقابل قبول است و تنها بعد از لایه های همگاه احتمال حل شدنش می رود ، می تواند از قید اصل “گاهشناسی سنتی” خلاص شود . (شکل…….) .
وقتی از چوب-گاهشناسان درباره وابستگی آنان به پیش گاهگذاری می پرسید، اغلب اظهار می کنند که در نهایت، اعتبار یک علم فرعی که برای پیش گاهگذاری توالی حلقه-درخت ها ، به مشورت گرفته شده است اهمیتی ندارد چرا که به لحاظ روش شناختی نهایتا استانداردهای چوب – گاهشناسی که پایایی بالایی دارند اعمال می شوند .در تضاد با این ، نه تنها با خطاها و تناقضات موجود در آحاد توالی های حلقه-درخت ها که رو در رو مورد بحث قرار گرفته اند و سپس تصحیح شده اند روبه رو هستیم  ، بلکه شاهد آن دسته از اشتباهات و ناسازگاری هایی موجود در گاهشناسی حلقه-درخت ها نیز هستیم که تنها به صورت غیر مستقیم قابل شناسایی اند . پرسیدن این سوال که اگر این علوم فرعیه هیچ تاثیر نهایی ندارند پس چرا به کار گرفته می شوند کاملا به جاست. این اظهار نظر که C14 ، از طریق ارائه یک رخداد ، هیچ تمایلی به تصمیم گیری در مورد لایه همگام متاخر نخواهد داشت واقعا غلط است. توصیه می شود هر چه زودتر مساله کارآمدی روش C14 بعنوان یک علم فرعی برای چوبگاهشناسی مورد بررسی قرار گیرد .

C14 تحت چه شرایطی عمل می کند

ایده توسعه روش کربن 14 ،آنگونه که و.ف.لیبی در 1393 دریافته است دو نتیجه در بردارد: 1) تولید یکنواخت و متحدالشکل رادیواکتیو C14 در اتمسفر [در نتیجه بمباران جوی نیتروژن N14 توسط نوترون های آرام متساطع از اشعه های کیهانی] ؛ 2) زوال رادیو اکتیو آن که بطور نامعمولی آهسته است ناگزیر باید نسبتی از C14 و کربن نرمال C12 تولید کند که در ابعاد جهانی و محلی  تقریبا ثابت و متحدالشکل باشد.


ر.د.لانگ به درستی خاطرنشان می کند که ما فقط در صورتی صلاحیت اتخاذ چنین فرضی را می داشتیم که سازماندهی طبیعت متحدالشکل می بود [لانگ 1973،125]. یعنی در صورتی که در تمامی ارگانیسم های زنده همان نسبت C14/C12 که باید بطور ثابت در طول زمان و در CO2 اتمسفری باشد، حضور می داشت.

اگر یک ارگانیسم تبادل مادی خود با جهان بیرون را نهایتا وقتی می میرد متوقف کند ، بطور ویژه تبادل اتم های کربن با محیط اطراف را متوقف می کند. . اگرچه انتظار می رود نسبت C14/C12 بطور پویا در جهان خارج ثابت بماند ، اکنون این نسبت به لحاظ نمایی دردرون ارگانیسم کاهیده می شود. هرچه زمان توقف تبادل مادی یک ارگانیسم قدیم تر باشد ، سهم اتم های C14 نسبت به اتم های C12 حاضر در آن کمتر خواهد بود. در این صورت محاسبه زمان سپری شده از مرگ آن ، بواسطه اندازه گیری نسبت کمتر بین C14 و C12 ممکن می بود. این بدان معناست که اصولا محاسبه لحظه ای که یک نمونه  در طول زمان از تبادل مادی باز می ایستد ، بواسطه اندازه گیری رادیواکتیو باقی مانده امکان پذیر است..
بنای استدلال روش C14 اساسا وابسته به 5 پیش نیاز زیر است :

  1. قابلیت اندازه گیری : تشعشعات مورد سنجش C14 باید به وضوح متفاوت از تشعشعات پیش زمینه ای باشند تا بطور دقیق بتوانند اندازه گیری کنند و سن قطعی را تشخیص دهند .(مشکل آزمایشکاه های C14 با نتایج حاصل از اندازه گیری های مکرر خود)
    2. گسست : نمونه تحت بررسی ، در طول دوره نگهداری، یعنی بازه  بین زمان مرگ و  زمان بررسی های متناظر حال حاضر آن ، نباید هیچ گونه تبادل کربنی انجام داده باشد.(مشکل آلودگی)
    3. نادگرگونی فضایی[3] بواسطه توزیعِ آنی : نسبت C14/C12 در تمام ارگانیسم ها که بطور همزمان در مکان های مختلف زیست می کنند باید یکی باشد ( این مشکل در نتیجه مقایسه اثرات نیم کره ای ، مخزنی پدید می آید ) .
    4. دگرگونی[4] ارگانیک : نسبت C14/C12 در تمام ارگانیسم ها که بطور همزمان در یک مکان زیست می کنند باید یکی باشد . (مشکل تکسر ایزوتوپیک)
    5 . انگاره بنیادین[5]: نسبت C14/C12 در گذشته همواره باید یکی بوده باشد.. این اظهار نظر که : ” سن صحیح مستقیما از مقدار C14 قابل محاسبه است” از همین پیش شرط نشات می گیرد. (مشکل اثر “سوئس” . نوسانات C14 حول مقدار تئوریک آن ، در توالی بلند مدت حلقه ها-درخت ها) .
    فرضیه های دیگری نیز هستند که البته قطعیت کمتری دارند و در اینجا به آنها نمی پردازیم. ما به کتاب خودمان می پردازیم و موضوع بحثمان هم طی چند سطر دیگر پدیدار خواهد شد.. تا زمانی که پیش شرط های ذکرشده مهیا هستند ، فرمول “هر اندازه گیری نشان دهنده یک گاه است” قابل اعمال است . دلباختگی بی اندازه ای که افراد غیرحرفه ای و دانشمندان را به کار بر روی مسئله گاهگذاری ترغیب می کند در ماهیت مفید این روش نهفته است که بصورت فرمول زیر بیان می شود: بدون سنجش تقابلی “قبل” و “بعد” ، “بالا” و “پایین” ، بدون توزین “زیاد” و “کم” نمونه ها با یکدیگر ، قادر بودیم سن قطعی یک نمونه را به روش مستقیم و بوسیله یک اندازه گیری منفرد کشف کنیم ! .

این حکمی که آیتکن اغلب صادر می کند، یعنی یک گاه ، به تنهایی گاه به حساب نمی آید [1990،95] روشن می کند که کسی اعتقادی به اعتبار خدشه ناپذیر پیش شرط های نامبرده شده در اینجا ندارد. اگر سومین پیش شرط یعنی نادگرگونی فضایی بواسطه توزیعِ آنی را مستثنی کنیم ، می توان گفت که سایر آنها دیگر رسما فاقد اعتبار اند . بعلاوه ، این شرط سوم برای بکارگیری روش C14  مهمترین است ، چراکه توالی حلقه-درخت های همزمان به لحاظ فضایی همواره کم و بیش جدای از یکدیگر رشد کرده اند. حداقل ، توالی هایی که کیلومترها دور از هم رشد می کردند از لحاظ گاه C14 ِ شان تحت پیش شرط سوم با یکدیگر مقایسه شدند! اگر قرار بود انجام این تورسازی[6] [[ ارائه یک کلیت به صورت اجزاء ریز]] دیگر ممکن نباشد ، همسازی و همنشینی بین C14 و چوبگاهشناسی ناچار از گسستن می بود.

3 . …. و چگونه C14 به این پیش شرط ها در گذشته و امروز جامه عمل پوشانده است

این تاریخچه روش C14 در عین حال تاریخچه نقد لابراتوارهای مقید به اصول قراردادی نیز هست . ظاهرا هرگز قرار نیست مسئله ” وجود یا عدم وجود خطا در اندازه گیری ” فارغ از احساسات و عواطف مورد بررسی قرار گیرد . این موضوع زمانی قابل درک است که مثلا اظهارات جِی.جی اوگدن III را درباره اینکه چگونه نتایج اندازه گیری های لابراتوار او مورد قبول قرار گرفته شدند، بخوانیم : ” ممکن است شوکه شوید اما چیزی کمتر از 50 درصد گاه های رادیو کربن مربوط به نمونه های زمین شناختی و باستان شناختی در آمریکای شمالی توسط بازرسان “پذیرفتنی” انگاشته شده است.” [اوگدن 1977،173] . بعنوان نمونه ای دیگر از استاندارد خطاهای اندازه گیری آزمایشگاهی می توانیم از ر.م.کلارک نقل قول کنیم: ” لذا جای هیچ تردید نیست که بطور میانگین تنوع پذیری بین مشاهدات مکرر بطور چشمگیری فراتر از تنوع مورد انتظار از منظر خطاهای استاندارد نقل شده است ” [کلارک 1975، 52 ؛ تاکید مجدد]

برآوردهای کلارک متعلق به زمانی است که ما بلافاصله  تکمیل گاهشماری بلوط های اروپایی با استفاده از روش C14 درک کردیم. 10 سال بعد ، بعد از اینکه این گاهشماری علی الظاهر کامل شده بود ، نهایتا تصمیم گرفته شد که برررسی دقیق تری بر روی انحرافات بین لابراتوارهای انجام دهنده اندازه گیری اجرا شود. برخی از لابراتوار های اانجام دهنده اندازه گیری مدارکی دال بر انحراف در مقادیر اندازه گیری شده شان نشان دادند که بسیار هشداردهنده بودند ، تا جایی که باید تصدیق می کردند که تصویر آنها آسیب دیده بود. ” ممکن است چند سالی طول بکشد تا جامعه C14 تصویرِ تا حدودی لکه دار شده  خود را ترمیم کند .  مهم این است که ما فرایند خود التیام بخشی[7] را شروع کرده ایم” [لانگ 1990، iii] . در این جا طبیعتا پیرامون خود التیام بخشی در مورد توالی حلقه-درخت های ترسیم شده با استفاده از C14 سوال پیش می آید .

پیش شرط شماره 2 (گسست) گوشه چشمی هم به مبحث گسترده “آلودگی” دارد. اگرچه اینجا فاحش ترین خطاها به واقع آشکار شده اند ، ما بر این عقیده ایم که این تنها یک صحنه آرایی مهم جزئی برای پرت کردن حواس مردم از مشکل حقیقی است. با این وجود در موقعیت ما ، پرسیدن درباره این که آیا حلقه های سالانه می تواند C14 را از حلقه های قدیمی تر جذب کند و  یا اینکه ، حسب شرایط، آیا حلقه های سالیانه می تواند C14 خود را به حلقه های قدیمی تر بدهد ، قضیه را جنجالی می کند . در یک بررسی نظام مند با استفاده از یک نمونه کاج بریستلکون کالیفرنیایی که برای چوبگاهشناسی بسیار مهم است نشان داده شد که کربن در بیش از 100 حلقه-درخت سالیانه ، از محدوده Spawood تا Heartwood پراکنده شده است [لانگ و دیگران 1979 ، 536]
فعلا پیش شرط شماره 3 (نادگرگونی فضایی و…) را نادیده خواهیم گرفت و خود را وقف شماره 4 که در اصل نیازمند نادگرگونی هم هست خواهیم کرد. فارغ از نوع ارگانیسم دارای سوخت و ساز و جدای از تفاوت های فضایی، بنا بر این بود که نسبت بین C14/C12 واقع شده در جَو یا آب ، به همان تناسب مجددا در کلیه موجودات زنده به چشم بیاید. ولی حتی لیبی [Libby] نیز مجبور بود بطور همزمان بین پوسته های زنده و چوب تمایز قائل شود چرا که خوشبختانه با توجه به وجود یک سبک نظام مند،  چوب نسبت به پوسته ها رفتار رادیواکتیو کمتری از خود نشان می دهد. البته ظاهرا سن چوب مورد آزمایش که درخت آن به تازگی قطع شده بود دارای تفاوت متناظر 600 سال بود که از لحاظ رادیومتریک بیش از حد کهن به حساب می آمد. این پدیده که ارگانیسم های مختلف ترجیحات متفاوتی نسبت به هر کدام از ایزوتوپ های متنوع کربن دارند را  تکسر ایزوتوپیک[8] نام نهاده اند. در عمل این پدیده باید پیش از هر گونه صدور حکم و اظهار نظر در مورد سن چوب تصحیح شود.
“فرض بنیادین”ی که بعنوان پیش شرط شماره 5 فهرست شده است باید تنها چند سال پس از معرفی این روش در قالب کلی جرح و تعدیل می شد . مطالعات آشکار کرد که هم سوزاندن رو به افزایش منابع فسیلی طبیعی از بدو انقلاب صنعتی و هم آزمایشات اخیر بمب های اتمی، برخی اوقات به دگرگونی عظیم در میزان نسبت C14/C12 انجامیده است. این نسبت اصالتا بعنوان یک ثابتِ موقتی در نظر گرفته می شد در طول دهه 60 تشخیص داده شد که این انگاره بنیادینهنوز نیازمند جرح و تعدیل است چرا که حتی در روزگار پیش از انقلاب صنعتی نوساناتی به چشم خورده بود.

بالاخره نتایج سنجش میزان C14  در درختان به تازگی قطع شده ، به ویژه کهن تر ها، که توالی حلقه های آنها به گذشته ها رسیده بود و البته می توانست با توجه به C14 اندازه گیری شود ، ایجاب می کرد که از این انگاره بنیادینبه آنچه اصطلاحا “اصل همزمانی” خوانده می شد و ضعیف تر هم بود گذار شود [برای نمونه ویلیس و دیگران .1960] . اما به شکل …. هم نگاه کنید که مشکلات بنیادین این اصل نیز آشکار می کند.

اصل همزمانی ، که متعاقب با آن انگاره بنیادین ظهور کرد تنها موجب پدید آمدن این اظهار نظر شد که” گاه های رادیو کربنی در هر دوران مشخص در سراسر زمین یکی هستند . بنابراین یک کالیبراسیون در هر نقطه معادل کالیبراسیون جهانشمول است” [لیبی 1970، 9] . ما باید اصل همزمانی را مستقیما با توجه به چوبگاهشناسی تفسیر کنیم : در حالی که روایی[9] آن انگاره بنیادین به معنای این است که دو حلقه متفاوت از دو درخت با منشا های تصادفی و پیش بینی نشده و نسبت C14/C12 یکسان باید دارای سن یکسان باشند ، اصل همزمانی تنها حُکمِ زیر را مجاز می شمارد: “دو حلقه مجزا در دو درخت با منشا متفاوت و با سن یکسان ، دارای نسبت مشترک C14/C12 هستند”. هرگونه نتیجه معکوس که بر اساس آن مقادیر یکسان C14/C12 بطور خودکار معنای یکسان بودن سن این دو مورد را القا کند دیگر مجاز نیست ( برای مشاهده روند کالیبراسیون به شکل … نگاه کنید).

این به این معنا بود که نه تنها ظرافت این روش بلکه استقلال آن نیز از بین رفته بود . در 1960 هیچ گونه سنجه کالیبراسیون که به زمان پیش از مسیح برسد وجود نداشت . تنها 10 سال طول کشید تا در ایالات متحده اولین گاه نگاری حلقه-درختی به این منظور ترسیم شد. در اروپا این قضیه بیشتر طول کشید و بالاخره بعد از 25 سال دسترسی به یک گاه نگاری حلقه-درختی مستقل و جامع ممکن شد. دانشمندان C14 سهم قاطعی در بنای این گاه نگاری داشتند. چرا چوبگاهشناسان بی درنگ و با فوریتی اینچنین محتاج یاری C14 شدند؟

4. چرا چوبگاهشناسی محتاج
C14 است؟

درختانی که حلقه-درخت های سالیانه را شکل می دهند، این کار را سال به سال بسته به اقلیم خاص خود و هماهنگ با ضخامت های مختلف انجام می دهند. این امر باعث می شود توالی های حلقه-درختی بوجود آید که نه تنها ویژه هر نوع درخت هستند ، بلکه مخصوص هر منطقه و دوران (میکرو اقلیم) هستند. ما ابتدائا نگاهی به شرایط اروپا خواهیم انداخت. بنابراین توالی های حلقه-درخت که بطور همزمان با یکدیگر و در نواحی مجاور هم رشد کرده اند می توانند با آنچه که  مسترهای محلی خوانده می شود درآمیخته شوند (شکل…). اگرچه برخی بلوط های ایرلندی ممکن است تا فاصله 70 کیلومتری از محلی که در آن یافت شده اند به یکدیگر مرتبط باشند [اسمیت 1972،A2]، فاصله مورد استفاده برای مقایسه مکان های مستر دانوب و آپرمین به بیش از دوبرابر افزایش یافته است[بِکِر ، فرنزل ،1977،16]. مسترهای محلی که به خوبی و برای استفاده طولانی مدت مورد تایید قرا گرفته اند ، برای فاصله ای تا 300 کیلومتر همگاه شده اند[هولشتاین،1977،16]. به هر حال، مقایسات غیر محلی همچون مقایسه های بین نواحی جنوب و شمال آلمان نشان داده اند که گاه نگاری های مربوط به چوب های بلوط مختلف قابل بکارگیری نیستند[اکشتاین،1984،40]

آحاد ویژگیهای هر توالی حلقه-درخت از صافی مسترهای محلی همچون موارد فوق الذکر عبور کرده و لذا اینها توالی های حلقه-درختی هستند که عموما تنها شامل دوره محدودی از زمان است (نوعا چندصدسال) . اینها بلوک های ساختمانی تنها گاه نگاری قطعی حلقه-درختی هستند که باید ترسیم شوند. با اینحال باید بصورت محلی باقی بمانند. بی دلیل نیست که علامات مشخصه آلمان جنوبی ،آلمان غربی و آلمان شمالی و …به آنها اختصاص می یابد. تا زمانی که مسترهای محلی در رابطه با یکدیگر همگاه نبودند بعنوان “گاه نگاری های شناور” و بدون گاه های قطعی باقی می ماندند. تجربه نشان داده است که در سطح محلی،  زمانی که یک مَسترِ محلی ترسیم می شود کار به سرعت و اطمینان پیش می رود. توالی حلقه ها عموما طولانی اند و همگاهی می تواند به شیوه ای که به لحاظ آماری برجسته است تشخیص داده شود. تجربه نشان داده است که اساسا ترکیب این مسترهای محلی با گاه نگاری های منطقه ای مشکل تر است. اگرچه می توانیم ترکیب موقتی و فعلی را به لحاظ محلی از شواهد لایه نگاشتی[10] مشتق کنیم چنین کمک هایی در سطح منظقه ای وجود ندارد. اگر چنین کمک هایی موجود نباشند چه می توانید بکنید؟ این مسئله دردسرساز چوبگاهشناسی است: آیا باید تمام لایه ها را از لحاظ همگاه بودن بررسی کرد یا باید تنها به یاری پیش گاهگذاری تکیه کرد.
اگر این به آن معناست که یک زمان خاص در یافته ها ضعیف است و در نتیجه ایجاد پل ارتباطی در فضای خالی بین مسترهای مرزی که ازپیش در آنجا حضور دارند مشکل است ، پس این مسئله پیش تر مورد توجه بوده و در مورد آن اقدام شده است. پیش گاهگذاری انجام شد (اینگونه بود که بعنوان مثال  “فضای خالی مهاجرت توده ای” [هولشتاین 1970] پدید آمد) و از انجام تمامی آن “عملیات مفصلِ” پرهزینه و زمان بَر یعنی پرداختن به آن همگاهی های قابل تصور اجتناب شد. چوبگاهشناسان ایرلندی ، بعنوان مثال، به هنگام بکارگیری پیش گاهذاری C14 برای گاه نگاری های حلقه-درخت های شناور محلی شان  مشکل سوالبرانگیزی داشتند : هرچه بیشتر کار می کردند و نمونهای چوب بیشتری گرد می آوردند ، طبقه بندی نمونه های چوب جدید مشکل تر می شد. اگر درست کار کرده بودند قاعدتا نتیجه ای متضاد می گرفتند . یعنی هرچه نمونه چوب بیشتری گرد می آوردند طبقه بندی نمونه چوب های جدید آسانتر می شد. به هر حال زنگ هشدار ایرلندی ها هنوز بصدا در نیامده است .
مایلیم نمونه دیگری به خوانندگان ارائه دهیم تا وابستگی چوبگاهشناسی به C14 روشن تر شود : موقعیت توالی شناور “C” متعلق به گاه نگاری بلوط های جنوب آلمان که در آن زمان شامل 2350 سال بود [بِکِر 1980،219] موقتا بر پایه انگاره بنیادین (اساسا تنها با مقادیر C14 ) با گاه تقریبی  900 پیش از میلاد برای متاخرترین حلقه ها بناشد. پس از همگاه سازی تعدادی از مقادیر C14 با مقادیر تطبیقی یک توالی حلقه ای در سوی دیگر اقیانوس اطلس (چیزی که فقط در صورتی مجاز است که اصل همزمانی کاملا صحیح باشد!) ،این گاه و نه گاهِ مربوط به توالی مجاور (B) به میزان 1000 سال در گذشته دگرگون شد. (شکل …) . بعدا پس از ارتباط  بینابینی[11] چوبگاهشناختی پدید آمده ، صحت این دگرگونی عظیم بوسیله یک تصحیح غیر محسوس تا کمتر از 10 سال [لینیک و دیگران 1985،21] تایید شد. اگر ارتباطات بینابینی چوبگاهشناسی فراتر از هرگونه تردید می بودند با توجه به گذشته ، اصل همزمانی به وضوح در تمام طول زمان مورد تایید قرار می گرفت. البته اگر اشتباه بودن این اصل ثابت شود به این معناست که چوبگاهشناسی باید با چند مسئله حیاتی از در سازش درآید . مثلا اگر واقعا عقیده بر این است که یک نتیجۀ اشتباه یا بهتر بگوییم یک نتیجۀ تحریف شدۀ حاصل از C14 ، صرفا بر حسب تصادفِ چنان جا افتاده است که درست جلوه کند آنگاه تکلیف چیست ؟

  1. … و چگونه چوبگاهشناسی خود را به C14 وابسته کرده است.

در 1966 یک تیم متشکل از دو چوبگاهشناس و یک شخص خبره در بکارگیری عملی C14 در مقاله ای کلیدی پیرامون روش ها نشان دادند که دانش جانبی C14 در آینده چه چیزهایی برای چوبگاهشناسی به ارمغان خواهد آورد[فرگوسن و دیگران 1966]. یک گاه نگاری مَستر بدونِ گاه و لذا شناور از تاینجن در سوییس و همینطور بورگشی در جنوب به لحاظ تاریخی بعنوان نئولیتیک ، پیش گاهگذاری شدند و با استفاده از مجموعه ای از داده ها و بوسیله یک گاهنگاری آمریکایی حلقه های سالیانه هم گاه شدند (شکل … را نگاه کنید) . در آن زمان این گاه نگاری را تمام شده انگاشتند. یعنی این گاه نگاری مستر یک گاهِ  قطعی دریافت کرده بود که توسط گاه نگاری اروپایی که بعدها قرار بود ظهور کند تقریبا بطور دقیق بر حسب سال  تایید می شد[بِکِر 1992،38]. این گاه نگاری حلقه-درختی شناور ، اولین سنگ بنا در گاه نگاری اروپایی بلوط بود که خود تقریبا بطور کامل پیش ساخته آمریکا بود . تنها کمی کمتر از 20 سال بعد همگام با پیدا شدن توالی های پُرکننده در زمان برای همه فضاهای خالی، این گاه نگاری بالاخره الگوی ثابت و مطمئن چوبگاهشناسی شد. در 1966 ، چوبگاهشناسان آلمانی کشف کردند که آزمایشگاه حلقه-درخت در آریزونا تا آن زمان بر روی طولانی ترین گاه نگاری حلقه-درخت پیوسته و ممتد برای پاینوساریستاتا (کاج بریستلکون) . اچ.ای.سوئِس یک دانشمند C14 نویسنده همکار مقاله کلیدی مذکور پیرامون روش ها در 1966 کالیبراسیون C14 را با استفاده از این گاه نگاری حلقه-درختی به انجام رساند . او با انجام این عمل به این نتیجه رسید که فرض نسبت ثابت C14/C12 در گذشته تنها در مواردی محدود پذیرفتنی بود. این به این معنا بود که چوبگاهشناسی آنگونه که بی.هوبر ، جنگل-گیاهشناس و چوبگاهشناس آلمانی بطور غیر مستقیم  اشاره کرد در “رقابت برادرانه بین دو روش گاه گذاری” به جایگاه نخست منتقل شده است. [هوبر 1966،1].

بسیار پیش تر از 1966 اچ.ای.سوئس تقاضا فروگذاشتن انگاره بنیادین را مطرح کرده بود. فراتر از آن او نخستین شخصی بود بطور مداوم تقاضای تصمیم گیری دربارۀ قوس های کالیبراسیون را مطرح می کرد (شکل…را ببینید) . از دست کم  1963سوئس بطور منظم اندازه گیری های مختلفی را در آزمایشگاه حلقه-درخت آریزونا به انجام رسانده است. در 1965 او اولین و اخیرترین قوس کالیبراسیون که از 2000 سال تجاوز می کند را منتشر کرده است . این قوس یک نکته را مشخص ساخت : نویسنده می توانست نوسانات مشخصی را بپذیرد . اگرچه مفهوم عدم توازن  پایه بین تولید و زوال[12] C14 برایش غیر قابل تصور بود. قوس کالیبراسیون او “وفادارانه و صادقانه” حول نیمساز زاویه ای پیچ و تاب می خورد که نمایاننده توازن کامل میان زوال و تولیدی هستند که ایستاست.
در 1966 سوئس از جمله پیشروترین گاهشناسان بود. او یکی از اولین اشخاص آگاه به این حقیقت است که پیش گاه گذاری یک نمونه چوب تنها با بکارگیری چندین حلقه-درخت بررسی شده با C14 امکانپذیر است. مقادیر C14 الگویی از نوسانات یا اصطلاحا جُنبانک[13] تولید کرد که در صورت تطابق با الگوی نواسانی یک نمونه چوب دیگر می توانست برای گاه گذاری بکار رود . این گاهشناسان به خط مشی های مشابهی به همراه الگوی ضخامت نمونه های حلقه-درخت شان خو گرفته بودند. سی.و.فرگوسن که در آزمایشگاه حلقه-درخت آریزونا کار می کرد و تصادفا نویسنده همکار مقاله کلیدی 1966، درگامی رو به جلو این اروپایی های تعلل گر را جا گذاشته و گاه نگاری حلقه-درخت خود را که در نهایت تا بیش از 7000 سال امتداد یافت بنیان نهاد. برای این گاه نگاری او تنها به چیزی در حدود سه سال نیاز داشت ، مقداری که چوبگاهشناسان اروپایی تنها می توانستند در رویا ببینند.
اما او چطور توانست به این سرعت به موفقیت دست یابد؟ ناچاریم فرض کنیم که خودِ گاه نگاری حلقه-درخت پاینو ساریستا از خلال مقایسات نمونه های C14 بنا شده است که در آن زمان به روز ترین راهکار بود و بهترین فرصت ها موفقیت را نوید می داد . آنطور که پیدا بود گاه نگاری حلقه-درخت پاینونساریستا تنها تا حدودی ناچیز و برپایه معیارهای چوبگاهشناختی مورد تایید قرار گرفته بود. مطالب منتشر شده در این حوزه کمیاب بوده و بسیار ابتدایی اند . حتی در مطالب منتشر شده اصلی از 1969 جای اطلاعات چوبگاهشناختی دقیق برای این گاه نگاری حلقه-درخت خالی است[فرگوسن 1969؛ 1965 نیز].
از آنجایی که می دانیم که کاج بریستلکون (پاینوساریستا) نسبت به بلوط های اروپایی  ویژگیهای چوبگاهشناختی به مراتب بدتری دارد (دامنه ضخامت حلقه به جای mm با µm بیان می شود، تا %5 حلقه ها مفقوده اند، تنها کسری از تمام حلقه ها قابل ارزیابی است ، تعویض سر مته سوراخ سازی در درون درخت مشکل است ، چگالی نمونه ها به میزان قابل توجهی پایین تر اند و … ، برای تعداد کم و ناکافی توالی های کم چگالی شکل … را ببینید) این موفقیت زودهنگام در بنای گاه نگاری حلقه-درخت پاینوساریستا شگفت آور است. سزاوار است این امر تشکیک نسبت به یک مورد را تقویت کند و آن اینکه : طراح گاه نگاری حلقه-درخت پاینوساریستا به C14 بعنوان یک ابزار کمکی حتی بیش از آنچه برای گاه نگاری بلوط اروپایی بکار رفته بود محتاج بوده است. او [[فرگوسن]] بدون هیچ احتمالی برای حضور حالتِ  تطابق جنبانکها[14]، سازۀ خام موجود را بر این فعلیتِ جزم و تعصب موجود یعنی این که  یک سن رادیوکربنی همواره نزدیک به سن واقعی است،  بنا کرده است.
در تلاش برای فهم پیدایش گاه نگاری بلوط اروپایی ما با سرعتی نسبتا زیاد به این  تشخیص رسیدیم که کلیه گاه نگاری های مرتبط که در مورد بلوط انجام شده اند-و بخشی از آنها پس از یک مدت طولانی که مردود اعلام شده بودند-  مرحله “گاه گذاری قطعی موقت” توالی های تطابقی شناور را بواسطه مقایسه نمونه های C14 با گاه نگاری حلقه-درخت کاج بریستلکون آمریکایی از سر گذرانده اند. این امر برآورد پیشین ما یعنی این که بدون برخی کمک های روش های پیش گاهگذاری هیچ موفقیتی در کار نخواهد بود را تایید می کند. تنها جای تعجب است که اروپاییان در اطمینان به آمریکایی ها اینچنین خام دستی کرده اند . اگر منصف باشیم باید خاطرنشان کنیم که در بادی امر اروپاییها تا حدود مشخصی این نوع گاه گذاری را به تاخیر انداخته و اساسا مردود ساختند. این مقاومت تنها در دهه 70 فرونشست. بی.بِکِر گاه نگاری حلقه-درخت پاینوساریستا را پس از 1973 استفاده کرد[بِکِر،سوئِس 1977]. ایرلندی معروف ، بایلی، پیش از شروع دهه 80 [بایلی 1983] تنها پس از بحثی سنگین که در نشریه دوره ای Nature انجام شد از این گاه نگاری استفاده کردند.
در تمامی مطالب منتشر شده که به هر شکل به گاه نگاری کاج بریستلکون فرگوسن معطوف می شد ، به باوری خدشه ناپذیر در مورد صحت آن برخوردیم. البته هرگاه مسئله پایایی[15] روش شناختی مطرح می شد، نویسندگان بطور مداوم به لامارکه و هارلان [1973] که موید گاه نگاری فرگوسن بودند ارجاع می دادند.
(لامارکه و هارلان پس از ظاهرا یک دوره منفرد جمع آوری ، موفق شدند گاه نگاری خود را ظرف چند سال معدود از 118 توالی حلقه ای تدارک ببینند). از آنجایی که فرگوسن  تنها قادر بود این حکم را صادر کند که بین توالی حلقه-درختِ دما-سنجیده[16] متعلق به لامارکه و هارلان که در محدوده بالایی رشد درختان منطقه وایت مونتین[17] پدیدار شده  و توالی حلقه-درختِ رطوبت-سنجیده[18] متعلق به خود او که در محدوده پایینی رشد درختان [فرگوسن 1979،209] بوجود آمده است  هیچ تناقضی وجود ندارد خودش استدلالات رقبای خود را بی اعتبار می سازد. این گاه نگاری ها نمی توانند بر اساس معیارهای چوبگاهشناختی با یکدیگر مقایسه شوند چرا که ضخامت های حلقه ها متکی به عوامل اقلیمی مختلف اند.

  1. آیا شرط بندی بر روی اسب نادرست انجام گرفته است؟ آیا اصل همزمانی نادرست است.

همه چیز متفاوت می بود اگر و.ف.لیبی در 1949 تکلیف شب خود را درست انجام داده بود. یعنی باید در همان آغاز کار، اصل همزمانی را در مفهوم نادگرگونی فضاییِ نسبتِ C14/C12 در ارگانیسم های دارای سوخت و ساز همزمان مورد تصدیق قرار می داد. لیبی ترتیب انجامِ این بازبینی را با استفاده از ارگانیسم های زنده داده بود چرا که این امر پیش نیاز پایه برای قدرت بخشی به سمت و سوی انگاره بنیادینمعروف بود. اگر حتی امکان اثبات نادگرگونی فضایی برای امروز وجود نداشت، آنگاه فرضیه مطرح شده پیرامون نادگرگونی فضایی و موقتی ، که نتایج بس گسترده تری می داشت ، کلا بی معنا می شد. در 1949 لیبی مقادیر C14/C12 را در نمونه های برگرفته از 18 گونه چوب امروزین با منشا جهانی اندازه گیری کرده بود .در مقاله ای برای نشریه ساینس [لیبی و دیگران.1949] او توانست گزارش دهد که آزمون مربوط به نادگرگونی فضایی با نمره عالی گذرانده شده است : ما توانستیم واریاسیون میانگینی را مفروض کنیم که تنها به ± 50 سال می رسید.

یک تحلیل بی غرضانه از نتایج اندازه گیری های او به نتایج کلا متفاوتی منجر شد: دامنه بین کمترین و بیشترین مقادیر ، با اختلاف سن C14 که تقریبا 1000 سال مطابقت کرد در حالی که مقادیر اندازه گیری شده بدون هیچ تراکم قابل توجهی تقریبا بطور مساوی در دامنه مذکور گسترده شده اند . دلیل وجود اختلاف در واریانسی که بطور اغراق آمیزی کم و در حد ± 50  سال است را باید در روند روش شناختی لیبی جست. او تحلیل های خود را بر فرض توزیع نرمال خوانش[19] ها بنا گذاشت. معنای این فرض همان است که فرض زیر دارد:  مقادیرِ اشتباه برآوردشده واریاسیون میانگینی حول و حوش یک مقدار واقعی منفرد دارند.(این در واقع همان چیزی است که لیبی می خواست ثابت کند). در چنین حالتی ، مقادیر اندازه گیری شده باید به شکل تقریبی یک زنگوله[20] (شکل…) توزیع می شدند. در مقابل با یک توزیع خطی[21] و صاف مواجه هستیم که به مراتب بدتر است و مقادیر واقعی[22] او را به تصویر می کشد. واضح است که نمایاندن این توزیع بعنوان یک توزیع نرمال غیرممکن است.

نتیجه چنین است: لیبی مهمل بافی کرد. او روش ها را به نحوی سامان داد که آنچه خود می خواست ببیند برونداد آنها باشد. : نادگرگونی فضاییِ نسبتِ C14/C12 در ارگانیسم هایی که بطور همزمان زنده اند. بنابراین او یک وضعیت آغازین پدید آورد که طی آن تقویت اصلِ به ظاهر تایید شدۀ همزمانی و ارتقاء آن تا انگاره بنیادین، بعنوان اصلی خودگواه[23] پذیرفته می شود. این رسمِ مسخرۀ دستیابیِ مخفیانه به یک گاهِ مشخص  که مصرف کننده، آن را در میان حجم بیشتری از خوانش های ذاتا ناهمخوان و ناهمگون ، قابل اطمینان می یابد ، آن هم بواسطه یک فرضیه نادرست ، هنوز و تا به امروز در حال عادی شدن است. ( این قضیه را به هنگام ارائه مقاله مان در هامبورگ با استفاده از نمونۀ پردازش داده های C14 مربوط به آنچه بعنوان “قتل عام کدبری” [کمبل و دیگران . 1979] خوانده می شود نشان داده ایم . همچنین به کتابمان که به زودی بیرون خواهد آمد نیز ارجاع می دهیم).

در کنفرانس C14 در اوپسالا در 1970، هر مشاهده گری که چشمان خود را باز نگاه داشته بود فرارسیدن  زمان سقوط قطعی برایش محرز بود. اما سوال دیگری هم در اینجا مطرح بود و آن مربوط به اصل همزمانی بود. اگر چه این امر پیش تر بوسیله جی.سی.لِرمان و دیگران در مقاله ای پیرامون “C14 در حلقه-درخت های مناطق مختلف”[جی.سی.لرمان ودیگران 1970،295] تایید شده بود ، ولی اچ.اس.جانسن به همراه تی.ا.رَفتر نتایج اندازه گیری های مربوط به حلقه های سالیانه درخت کائوری نیوزلند (شکل…) را نیز ارائه داد که این اندازه گیری ها گواه  بر گرایش کاملا متفاوتی نسبت به اندازه گیری های مربوط به کاج بریستلکون آمریکایی (شکل…) بودند و بنابراین اصل همزمانی را نقض می کردند[جانسن 1970]. قوس کالیبراسیونی که بر پایه این مقادیر رسم شده بود به لحاظ سامانه ای از نیمساز زاویه که معادل توازن بین تولید و زوال C14 بود به میزان 45% منحرف شده بود. جانسن پیش تر نتایج اندازه گیری هایش را در مجله ساینس نیوزلند چاپ کرده بود[1962،74ff] و هیچ واکنشی دریافت نکرده بود. با وجود طبیعتِ واقعا جنجالیِ داده های ارائه شده ، این بحث به گونه ای استثنایی پرسش های پیرامون آماده سازی شیمایی چوب های مورد سنجش قرار گرفته را مضبوط کرد. تنها در یک جا رافتر نا آرامی خود را با بیان نگرانی اش در مورد اینکه نیمکره جنوبی ممکن است رفتارِ تا اندازه ای متفاوت نشان دهد ابراز کرد. پی.ای.دامون واژه کلیدی حلقه های مفقوده[24] را بکار برد. این امر رافتر را واداشت تا بگوید که افزودن تقریبا 50% حلقه های موجود بعنوان حلقه مفقوده می تواند همه چیز را روبه راه کند.

البته این مشکل با افزودن حلقه های مفقوده، نمی تواند اجازه رفع شدن به خود بدهد. و.شاوکراس در مقاله ای که برای نشریه وُرد آرکئولوژی [[باستانشناسی جهان]] نوشت این را به دانشمندان C14 نشان داد. در همان حال او ابراز نگرانی کرد از اینکه شاید پرده برداشتن از نتیجه بررسی یک تنۀ درخت کائوریِ دیگر که می تواند پیرتر هم باشد ترسناک باشد.[شاوکراس 1969،191]. شاوکراس که به لحاظ حرفه ای یک مورِخ است خوشحال می شد برای نیوزلند به علوم جانبی C14 هم متوسل شود چرا که مشکلاتی در مورد ترسیم یک گاه نگاری قطعی برای زمان پیش از استقرار اروپاییان وجود داشت. او تنها در حال انجام تکلیف شب خود برای دانشمندان C14 بواسطه تدوین اطلاعات پیرامون ویژگیهای رشد درخت کائوری بمنظور رسیدن به یک حکم کلی درباره پایایی قوس کالیبراسیون بود. اگرچه تنها راهی که دانشمندان C14 برای برون رفت از این فاجعه داشتند این بود که حضور حلقه های مفقوده را فرض کنند ، اما او تجربه انجام شده توسط یک متخصص چوب و جنگل را مبنی بر اینکه درختان کائوری گرایش به تشکیل حلقه های دوتایی دارند ارائه کرد [ibid,192] . البته این اوضاع را از قبل هم بدتر کرد.

در 1970 طی دوران داغ و قاطعِ پی ریزیِ بنیانِ روشِ C14 درهمایشِ اوپسالا اتفاقی رسواکننده رخ داد: جامعۀ علمی در سراسر جهان دَه سالِ آزگار منتظر مانده بود تا  ببیند جامعۀ C14 چگونه با حقیقتِ فروپاشیِ انگاره بنیادینکه از 1960 آشکار شده بود مواجه می شود . دو راه وجود داشت : یکی تصدیق اینکه فرضیه بکار رفته برای تضمین عملکرد این روش که  مبنای این نظریه را شکل داد اشتباه بوده است و دیگری فراهم آوردن یک مسیر کلی جایگزین[25] که بر آن اساس واسطه انتقالِ[26] گاه گذاری قطعی بتواند علیرغم وجود هرچیزی به هدف خود برسد. عنوان این گردهمایی آشکارا ناهمخوانی موجود در این وضعیت را بروز داد: دگرگونی های رادیوکربنی و گاه نگاری قطعی . تصمیمی که علیرغم این تناقض مخرب که توسط جانسن مورد بحث و اثبات قرار گرفت و نیز بر مبنای فرضیه نادگرگونی فضاییِ نسبتِ C14/C12 که اگر ابطال ناشدنی بود ارائه می شد، بی هیچ دلیلی به نفع دومین راه جایگزینِ مذکور اتخاذ شد. اگر این موضوعات بطور جدی تحت عنوان درختان کائوری در مقابل کاج بریستلکون مورد بحث قرار می گرفتند، پایان روش C14 رقم خورده بود.

  1. آیا چنین الگوی نوسانات مربوط به C14 می تواند وجود داشته باشد؟

نشان داده ایم که در گهواره C14 چگونه انسانها چشم خود را به مشکلات تمام عیار بسته اند. لیبی دامنه ای از 1000 (نوشتاری: یک هزار!) سال C14 را در نمونه چوب های معاصر خود مورد اندازه گیری و سنجش قرار داد و به یاران خود اطمینان بخشید که خطایی تنها ± 50 ساله در کار است. پیش تر این حقیقت را خاطرنشان کرده ایم که همگاه سازی چوب هایی که از خاستگاه های منطقه ای متفاوتی هستند بوسیله C14 – بویژه اگر اقیانوس اطلس مابین آنها باشد – باید به رواییِ اصل همزمانی متکی باشد. مایلیم نشان دهیم که خودِ الگوی C14 که در همگاه شدن توالی های حلقه ای سالانه در حالت تشخیص کلی بخش مهم کار را تشکیل می دهد ، دربردارنده مرجع های مطمئنی برای این واقعیت است که اصل همزمانی بی اعتبار و نارواست. این الگوها که بعنوان آخرین پیشرفت های چوبگاهشناختی شناخته می شوند [بِل 1995] ، تناقض لاینحلِ حاضر در روش C14 و به همین ترتیب در چوبگاهشناسی را خاطر نشان می کنند.

قوس های کالیبراسیون نشان می دهد که نسبت C14/C12 در گذشته نوسان داشته است. این نوسان می تواند نتیجه افزایش موقت تولید C14 یا ، معادل آن ، ناپدید شدن اتم های C12 باشد. این بدان معناست که ما با پاره ای از قوس کالیبراسیون روبرو هستیم که نسبت به نیمساز زاویه با شیب بیشتری پیش می رود (منحنی A را در شکل… ببینید) یا از دیگرسو ، این نوسان نتیجه کاهش موقتی تولید C14 یا ، معادل آن ، افزایش اتم های C12 است. این بدان معناست که ما با پاره ای از قوس کالیبراسیون روبرو هستیم که نسبت به نیمساز زاویه بیشتر بصورت خط صاف پیش می رود (منحنی B را در شکل … ببینید) . باید خاطرنشان کرد این منحنی برای الگوی شاخص C14  از اهمیت کمتری برخوردار است. البته شق سومی هم برای چگونگی پیشروی قوس کالیبراسیون وجود دارد: در این حالت علامت صعود قوس در مقایسه با الگوی کلی تغییر می کند (منحنی C را در شکل … ببنید) . دلیل این امر را تنها می توان در کاهش چشمگیر اتم های C14 که از دامنه مشخص شده توسط زوال رادیواکتیو فراتر رفته است یافت ؛ چراکه حتی توقف کامل تولید C14 تنها می تواند قوس کالیبراسیون را مجبور به افقی شدن بکند. البته ، توقف تولید نمی تواند علامت صعود قوس کالیبراسیون را تغییر دهد.

ظاهرا مشاهده ترکیبات اضافی کربن فسیل (یعنی بدون C14) در جَو همان قدر پرسش برانگیز است که ناپدید شدن مقادیر تناسبی C14 . تنها چیزی که توضیح آن بواسطه ابزارهای نرمال در نگاه اول ممکن بنظر می رسد منحنی های A و B هستند که با تغییر میزان C14 تولید شده مرتبط اند.

به هر حال، اگر چه تغییر در فعالیت ها عموما در دامنۀ چند درصدی نقاط درون یک بازه زمانیِ برخی دهه ها باقی می ماند، نرخ تولید  هم ارز در حالی که به مضربی از حالت نرمال تبدیل می شود افزایش می یابد. اگر بخواهیم قادرباشیم نوسانات C14  را توضیح دهیم ناچاریم افزایش شش برابری [از داده های ووگل 1969،1144] یا حتی چهارده برابریِ [از داده های موک 1972،اف27] نرخ تولید استاندارد را مورد ملاحظه قرار دهیم . البته وقوع این امر در مورد تطابق معکوس با منحنی C از این گرایش ممکن نیست.  این منحنی بطور تقریبا مشترک با دنباله نرخ تولید بالا اما منفی تطابق کرده و مرتبط است چرا که ناپدید شدن C14 به تنهایی، منتفی است.

در واقع، الگوهای نوسانات C14 نیازمند نرخ تولید برای C14 است ( در تحلیل نهایی برای C12 و نیز برای توضیح منحنی C ( که مضرب های مقادیر مورد جستجو بصورت نرمال هستند. آیا پژوهشگران اهل نشر نسبت به این شرایط آگاهند؟ آیا با توجه به گرایشِ کلی قوس های کالیبراسیون منتشر شده که ما را به این  انگاره رهنمون می شوند که نرخ تولید ثابتی وجود داشته است که احتمالا کمتر از 10000 سال پیش تر از آنچه اکنون هست حاضر بوده است، می توانند توضیح دهند که این نوسانات در نرخ تولید چگونه ظاهر می شوند؟ آیا می توانند دامنه های قوس های کالیبراسیون خود را که منطبق با منحنی C است و در تحلیل نهایی تنها می تواند نتیجه تزریق کلان کربن فسیل به داخل جَو باشد توضیح دهند؟ جواب همه این سوالات لاجرم باید نه باشد.

این واقعیت که فقدان تحلیل الگوهای C14 با در نظر گرفتن تولید C14 به رغم اهمیت بنیادین آن برای چوبگاهشناسی همواره وجود داشته است کاملا عیان است. تنها چیزی که دیده ایم فرضیه های کلی پیرامون علل ، در راستای تغییرات میدان مغناطیسی زمین ، فعالیت های لکه خورشیدی[27] و تشعشعات کیهانی بوده است. به هر حال تنها چیزی که رخ می دهد این است که تغییر در فعالیت ها رصد شده و با ادبیات کمیتی ارائه می شود. این در دامنۀ برخی درصدها و بنابراین بی فایده است. در نتیجه ، معکوس سازی نرخ تولید برای C14 (که در واقع غیر ممکن است) کشف نشده باقی می ماند. البته محاسبه نرخ تولید در چارچوب یک نقطه نظر همسانی محور[28] منجر به مقادیری می شود که بطور غیر قابل درکی بزرگ هستند. چطور می توانیم الگوی C14 را توضیح دهیم ؟

1 . مشخصه ها و خطاهای قوسی غیرمجاز در اندازه گیری یا نقض اصل همزمانی؟ : اگر پراکندگی فعالیت C14 اصالتا این گونه باشد که دسته ای از حلقه های سالیانه از درختان مختلف به جای پدید آوردن یک الگوی خطی C14 ، دامنۀ گسترده ای از C14 را تولید کنند، پس یک قوس کالیبراسیون با آن طرح آشنا ، تنها یک قوسِ تقریبِ غیرمجاز در این دامنه خواهد بود. تا آنجا که مربوط به نتیجه کار است ، این دقیقا چیزی است که منتقدین رسمی بکارگیری الگوی C14 برای مقاصد هم گاه ساختی[29] همواره اظهار کرده اند[دامون 1978،کلارک 1975-1980] . آنها پراکندگی را در اندازه گیری های مکرر ردگیری کرده و به خطا در اندازه گیری رسیده اند (شکل… را ببینید) . بی شک آنها توجه بیشتری جلب می کردند اگر دلایل وجود منحنی C را که بخودی خود و بدون تزریق مقادیر زیادی کربن فسیل(بدون C14) به داخل جَو (شکل… که حاکی از یک الگوی قابل اطمینان پَسگرا به این مسئله است نگاه کنید) غیر ممکن است ، نشان داده بودند، در این جا میل نداریم جواب مسئلۀ خطا در اندازه گیری یا دگرگونی فضایی را ارائه دهیم (با تزریق کمیتیِ کربن فسیل سروکار نداریم). تا آنجا که این به این تاثیر مربوط است، هر دو مورد در تحلیل نهایی الگوی C14 ساختۀ رویکردی ریاضی گونه به بدنه خوانش ها بوده و در واقع اثرات واقعی نیستند. در این مورد چوبگاهشناسان به جایی بازگشته اند که پس از فروپاشی انگاره بنیادین بودند: حتی اگر مقادیر C14 برای توالی مورد بحث چندگانه گی داشته باشد ، پیش گاه گذاری دقیق و مناسب بواسطه C14 ممکن نیست.

  1. تحریف قوس کالیبراسیون که در واقع از طریق جدا ساختن نیمساز زاویه و بعلاوه افزودن دامنه های اختراعی در تطابق با منحنی C ، نسبت به آن شیب بیشتری دارد : پیش تر در تحلیل الگوی C14 متوجه شدیم که این الگوها مقدمتا از قوس های A و C تشکیل شده اند. البته، تنها برای قوس A یک توضیح قابل دفاع موجود است : مقدار C14 تولید شده از مقداری که زوال می یابد بیشتر است . قوس C یا نیازمند  تخریب C14 است و یا  معادل آن و نیز تنها چیز قابل درک، نیازمند با C12 خالص واکسینه شده است (آنچه که کربن فسیل خوانده می شود). ما معتقدیم که تغییرات شِبهِ بازه ای در تولید افزایش یافتۀ C14 (A) و واکسیناسیون انجام شده توسط کربن فسیل (C) ، تا زمانی که منتج به کپی نیمساز حاصلضرب دکارتی شود مزخرف است(بخش 9 را که  به این مقاله منقول اضافه شده است مطالعه کنید). از دیگرسو ، در تحلیل نهایی به نظرِ ما کاملا امکانپذیر می نماید ه این دامنه های غیر نرمال (C) ، در میان بقیه موارد ، بطور مصنوعی بواسطه قراردادن توالی های متطابق حلقه ها ساخته شده باشند تا بتوانند به کارِ پارادایمِ همسانی گرایانه[30] و ماندگارِ تاریخ طبیعی بیایند(شکل… را ببینید) . از آنجا که مقادیر اندازه گیری شده بطور کلی در سراسرِ دامنه ای بسیار بزرگ پراکنده شده اند – نگاه کنید به اقدام توجیهی a)  –  سرِهم بندیِ بی منطقِ این دامنه ها و دخیل کردن آنها کاری نسبتا ساده است.

  1. اقدام توجیهی a) شامل بلااستفادگیِ اصل همزمانی است. یا اندازه گیری های آزمایشگاه های مختلف (یا حتی اندازه گیری های انجام شده در یک آزمایشگاه اما در روزهای مختلف ) نمی توانند به هم مرتبط شوند ، یا نوسانات محلی C14 وجود دارد. اگر منحنی های C بطور کلی بواسطه فراروی اقیانوس-لایه ها[31] حاوی فسیل CO2 تولید شده بود ، اینها باید برای کاراکتر غیرهمگن جریانهای اقیانوسی (نوارنقاله ها[32]) نمونه های اصیل محلی از آب در می آمدند و اصل همزمانی را بطور خودکار ابطال می کردند. در هر صورت ، این اعتبارِ همه گاه نگاری های درخت-حلقه را تهدید می کند اقدام توجیهی b) نیز قوس های کلیبراسیون مورد استفاده را بطور بنیادین به چالش می کشد. این رویکرد ، مقدمتا بر علیه پیش شرط روش C14 که محوری است اما هرگز تا کنون بطور آگاهانه اظهار نشده است هدایت شده است . آن پیش شرط این است که باید برای 50000 سال گذشته و نیز 50 سال اخیر شرایط یکسان بکارگرفته شود.

از دیگر سو ، این رویکرد چنین می انگارد که یا ساعت جهانی C14 بواسطه مکمل تطبیقی در انبارۀ C12 در گذشته های اخیر به عقب برگردانده شده است و یا افزایشی ماندگار در نرخ تولید C14 وجود داشته است. در هر صورت قوس کالیبراسیون صحیح (یا دامنه کالیبراسیون، در صورت فقدان عنصر پایایی) باید شیبدار تر از  نیمساز زاویه می شد. این به این معنا است که درصورت مطمئن انگاشتنِ  نمونه های اندازه گیری شده پیشین عملا همه آنها به میزان قابل توجهی متاخر تر از آنی هستند که پیش تر پنداشته می شدند.

علم C14 باید با دقت، اعتراض خود را برضد این اقدامات توجیه کننده در تحلیل نهایی سامان دهد. نه اینکه صرفا خوراک هضم ناشدنی گذشته ها را نشخوار کند (گزافه گوییِ مهملِ لیبی). همچنین این علم باید بپذیرد که هرگز نه حتی تلاشی برای توجیهِ عواملِ عِلی الگوی C14 انجام شده است و نه عوامل گمراه کننده ای همچون درختان کائوری که در بالا ذکر شدند وجود دارند . اعتراض برخاسته از اردوگاه چوبگاهشناسان باید مستقیما متوجه یارِغارشان ، یعنی C14 ، شود که مکررا از شفاف سازی مشکل روش شناختی خود اجتناب کرده است. جامعه C14 در باره این مشکل ساکت باقی مانده است چون در غیر اینصورت باید منکرِ خودشان، یعنی تنها راه نجات که هنوز هم به روی شان باز است، می شدند . پشتیبان C14 کسی نیست جز : چوبگاهشناسان.

ما از این حقیقت که این فرایندها به ندرت نتیجۀ فریبِ عمدی یا گمراه سازیِ آگاهانه اند باخبریم. قدرت حقیقتِ خودگواه که در تمام سطوح هشیاری یافت می شود آشکار است. ذکرِ یکی از آنها در اینجا رفت : این باور غیر قابل تخطئه که هیچ شرایط متفاوتی که قابلیت تاثیرگذاری بر فرایندهای توسعه را داشته باشد وجد نداشت مگر شرایطی که امروز حاکم اند ( همسانی گرایی [Uniformitarianism] ) . کارایی این باور زمانی قابل دیدن است که مشاهده می کنیم که چگونه لیبی به شواهد آشکارِ یافته هایِ ناهمخوانِ C14 پشت پا می زند. او چنین کرد تا این باور بتواند بواسطه مهمل بافی او از طریقِ بازکردن راه برای انتقالِ شرایطِ باصطلاح قاعده مند به گذشته ها ، موثرترین باورِ رایج باشد.

ما این رویکرد موجود پیرامون چگونگی کارکرد فرایندهای طبیعی را حتی در نخستین قوس های کالیبراسیون می توانیم تشخیص دهیم. نیمساز زاویه به رغم هرگونه نوسانی نمادِ امکانِ شرایطِ مستمرِ امروز بود. ما حتی حذفیات موجود در تحلیل الگوی C14 را به مثابۀ نتیجۀ نگرشهایی تفسیر می کنیم بخاطر امکان محدودِ فرایندهای طبیعت، ناهشیار باقی مانده اند. اچ.ای.سوئِس ، کسی که استفاده از الگوی C14 را مشتاقانه تر از همه و با بیشترین جهد و تلاش مورد دفاع قرار داد ، واقعا هرگز علاقه ای به دانستن چگونگی تولید این الگوها توسط طبیعت نداشت. احتمالا مدادی که او ابتدای کار برای ترسیم قوس ها از طریق الگوهای مقادیر اندازه گیری شده به دست گرفته بود باید هنگامی که او نخستین منحنی غیرممکن C خود را می کشید از دستش افتاده باشد.  بالاخره ، این قسمت به معنای واکسینه شدن سریع و ماندگار جَو با کربن فسیل یعنی C12 بود . البته سوئِس از پذیرش این مورد  بعنوان یک علت، آشکارا سر باز زد. و دلیل اصلی آن هم این بود که در آنصورت نیاز به تغییر قوی ترِ دما می داشت (برای کاهش دی اکسید کربن فسیل از اعماق آب اقیانوس ها ). چرا که لازم می بود عصر یخبندان به ترتیب پایان یافته و یا آغاز شود.[سوئِس 1965،5949] . به جای این ، او هنوز از ادعای لوکرسیوس مبنی بر اینکه طبیعت پَرِش نمی کند دفاع می کرد و بر بر همسانی گرایی پا می فشرد [سوئِس/لینیک 1990،406]. در تحلیل نهایی این امر بر پایه احساسات او و نه استدلالی موثر بنا شده بود.

  1. جمع بندی و نگاهی به گاه نگاری واروِن
    ما بر آن بودیم که نشان دهیم چوبگاهشناسی ، در ترسیم گاه نگاری های بلوط اروپایی ، بر روشی متکی بوده که تکیه پذیر نیست. (همین اظهارنظر در مورد چوبگاهشناسی آمریکایی نیز صادق است) . اتفاق خوبی می بود اگر گاه نگاری های اروپایی درست می بودند. البته ما باور نداریم که با بکارگیری روش های نامناسبِ مستدام می توان به هدف درست رسید. در انتهای این مقاله دو وظیفه قابل مشاهده است. یافته ها و نتایج گردآوری شده در اینجا باید به گونه ای مفصل تر و متمایز تر ، به شکل کتاب ارائه شوند. بنابراین باید مورد بازبینی قرار گیرند. مایلیم منتظر بمانیم و ببینیم در هامبورگ به مناسبت نشست سالانه چه واکنش هایی به سخنرانی و این مقالۀ ما صورت خواهد گرفت تا در صورت نیاز آنها را نیز در کتاب خود لحاظ کنیم .
    در همان حال آشکار است که انتقاد ما نسبت به چوبگاهشناسی و همینطور روش ، C14 گاه نگاری قطعی دوران پسایخبندان را نیز در بر می گیرد. حداقل زمانِ دوام برای بنای گاه نگاری های حلقه-درخت تقریبا 10000 سال برآورد شده است و این بخاطرِ گاهِ آن است (که بخشی از دارایی عمومی در علم است ، اگرچه در کمال تعجب ، تجسم[33] کمی دارد ). یکی از کسانی که این عدد را تجسم [ثبات] بخشید جی.جِی دِ گیر بود که در ابتدای این قرن گاه نگاری واروِن را که تا 7000 سال به عقب برمی گشت ترسیم کرد . این گاه نگاری نیز با روش های مشابه کار شده بود و پنداشته می شود که منحصرا پسایخبندانی است . ما از اظهار نظرِ مذکور که بطور اتفاقی با چند مورد برخورد داشته است ، می توانیم مثلا این برداشت را داشته باشیم که این گاه نگاری حداقل بطور تقریبی با داده های امروزیِ کالیبره شده C14 بعنوان سنگِ محکِ نقدِ ما، همخوانی دارد(اگرچه هنوز به مطالب منتشرشدۀ متناظر برخورد نکرده ایم). نقدِ ما در اینجا تنها بصورت مقدماتی بیان شده است.
  2. ملاحظاتی در بابِ امکان وجود جُنبانَک ها

تجربه ما نشان داده است مشکلات زمانی رخ می دهند که وابستگی متقابل نرخ تولید C14 و نسبت واقعی C14/C12 بعنوان فعالیت آغازین ، برای یک ارگانیزم که سوخت و ساز آن متوقف شده است مورد تحلیل قرار می گیرد. ظاهرا پذیرفتن این که نرخ تولید C14 وقتی قوس کالیبراسیون علامت خود را عوض می کند اصولا منفی است (بعنوان منحنی C توصیف می شود) ساده نیست. پایین آوردن این نرخ کافی نیست. البته هیچ تولید منفی ای برای C14 نمی تواند موجود باشد.، بنابراین در ازا باید جریانِ درون ریزِ C12 رخ دهد. تنها اثری که تا کنون راجع به آن دانستیم و قابلیت تولید اشکال جنبانکیِ قوس ها را دارد ، فراروی اقیانوس-لایه ها با دی اکسید کربن فسیل است (که به داخل جو پراکنده می شود تا غلطت واقعی C14 را سریع تر از زوال رادیواکتیو به تنهایی پایین بیاورد). بحثِ این اثر ادامه دارد. اگر تصادفا این عمده دلیلِ جنبانک ها باشد، اصل همزمانی برای کاراکترهای ناهمگن در سطح جهانیِ مربوط به بااصطلاح  نوارنقاله، باید از هم فرو بپاشد.

باردیگر تاکید می کنیم که نرخ واقعی تولید باید ترتیبی از اعداد بزرگتر از مقادیرِ هرگز اندازه گیری نشده و همواره خیالی خوانده شدۀ تقریبی 7.5 کیلوگرم در سال باشد و نیز اقیانوس-لایه ها هرگز فرارفته[34] نمی شوند . یعنی هرگز نمی توانند این نرخ تولید را در آوردنِ خط کالیبراسیون به محدودۀ نیمسازِ مختصات دکارتی جبران کنند و به ترتیب نمایندۀ تقویم و  سن سنتی رادیوکربن باشند. قوس مشهور کالیبراسیون نهایتا محصول خوراندنِ توالی های چوبی [توالی های درختی] به آن نیمساز  ، به جای خوراندنِ انحصاری و دوجانبۀ آنها به یکدیگر طی روالی رضایت بخش از لحاظ روش شناختی است.

[1] Self deception

[2] Date

[3] Spatial Invariation

[4] Variation

[5] Fundamental Assumption

[6] Meshing

[7] Self-healing

[8] Isotopic fractionation

[9] Validity

[10] Stratigraphic

[11] Interlink

[12] Disintegration

[13] Wiggles

[14] Wiggle-match

[15] Reliability

[16] Temperature-determined

[17] White Mountain

[18] Moisture-determined

[19] Readings

[20] Bell shape

[21] Flat

[22] Actual

[23] Self-evident

[24] Missing Rings

[25] Alternative

[26] Vehicle

[27] Sunspot

[28] Uniformitarian point of view

[29] Synchronisation

[30] Uniformitarianism

[31] Upwell in Ocean-layers

[32] Conveyor belts

[33] Substantiation

[34] Upwell

دیدگاهتان را بنویسید